جدول جو
جدول جو

معنی تیر زدن - جستجوی لغت در جدول جو

تیر زدن
(اِ رَ دَ)
تیر انداختن. به تیر زخم زدن کسی را. با تیر خسته کردن کسی یا شکاری را. مجروح کردن:
سروبالای کمان ابرو اگر تیر زند
عاشق آن است که بر دیده نهد پیکان را.
سعدی.
تا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم یا بدهی تیر امانم.
سعدی.
آن را که تو دوست بیش داری
کس تیر جفا زدن نیارد.
سعدی.
، حباب بالا دادن مایعی جوشان. حبابها که از ته دیگ تفته بر روی آب آید. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) :
چون به خم اندر ز زخم او بخروشد
تیر زند بی کمان و سخت بکوشد.
منوچهری (از یادداشت ایضاً).
به هر دو معنی رجوع به تیر انداختن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تار زدن
تصویر تار زدن
نواختن تار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تشر زدن
تصویر تشر زدن
به حالت تشر با کسی حرف زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیرک زدن
تصویر تیرک زدن
جهیدن آب یا مایع دیگر از یک سوراخ ریز
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تَ)
تیغ نهادن در قومی. شمشیر زدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نبرد کردن با شمشیر. دشمن را با شمشیر و جز آن از پای درآوردن:
نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب
تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان.
فرخی.
تیغ بباید زدنش بر جگر
هر که زبانش دگر و دل دگر.
انوری.
ساعد و کف جاودان تیغ نهفته می زند
گوش کجا که بشنود نالۀ زار خامشان.
سعدی.
آسوده خاطرم که تو در خاطر منی
گر تاج می فرستی و گر تیغ می زنی.
سعدی.
گر تیغ زند بدست سیمین
تا خون رود از مفاصل من.
سعدی.
، با کارد و تیغ و قمه خراشیدن سر در عاشورا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عملی که به عاشورا می کردند، با زدن تیغ بر سر خود، عزاداری حسین بن علی و شهداء کربلا را، جراحت وارد آوردن با تیغ، چنانکه حجام برای بیرون کردن خون از تن. شرط. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، به معنی طلوع کردن ماه و آفتاب و کوکب. (انجمن آرا) (آنندراج). اولین اشعۀ خویش نمودن خورشید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اولین اشعه افکندن هر چیز نورانی چون خورشید و ماه و ستاره و صبح و جز اینها:
دستی از پرده برون آمد چون عاج سپید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه.
کسائی مروزی.
چو روزی که بودش به خاور گریغ
هم از باختر برزند باز تیغ.
عنصری (ازیادداشت بخط مرحوم دهخدا).
بزد صبح خرد تیغ از شب جهل
دلم بفروخت چون از مهر خاور.
ناصرخسرو.
خورشید چون ز کوه زند تیغ بامداد
گوئی که روی خاک همه زعفران گرفت.
معزی.
اگر باد و برف است و باران و میغ
وگر رعد چوگان زند، برق تیغ.
سعدی.
دی دلبرم رسید چو زد آفتاب تیغ
با روی همچو آتش و در کف چو آب تیغ.
جامی کاتب (ازیادداشت بخط مرحوم دهخدا).
، نیشتر زدن. (ناظم الاطباء) :
از خطا گفتم شبی زلف ترا مشک ختن
می زند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز.
حافظ.
، در تداول، به معنی گرفتن پولی از کسی بظاهر، قرض را و به باطن، نپرداختن آن
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
نواختن تار. نواختن یکی از آلات موسیقی. رجوع به تار شود، در تداول عوام فروختن را گویند
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
توپیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). عتاب کردن. پرخاش کردن. و رجوع به تشر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَدَ)
بالا آمدن آبله های دیگ جوشان. (ناظم الاطباء) ، جاری شدن خون از زخم. (از غیاث اللغات) (آنندراج) (بهار عجم) :
ز خونی که تیرک زد از فرقگاه
یلان را برافروخت پرّ کلاه.
هاتفی (از آنندراج).
، درد کردن. (بهار عجم) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تشر زدن
تصویر تشر زدن
توپیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تار زدن
تصویر تار زدن
نواختن تار (آلت موسیقی)، فروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرک زدن
تصویر تیرک زدن
جهیدن آب یا مایعی دیگر از سوراخی باریک، تیر کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیرک زدن
تصویر تیرک زدن
((رَ. زَ دَ))
جهیدن آب یا مایعی دیگر از سوراخی ریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیغ زدن
تصویر تیغ زدن
((زَ دَ))
دمیدن آفتاب، از کسی پول یا مالی را به زور یا نیرنگ گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
ضع علامةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
Tick
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
faire tic-tac
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
チクタクする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
ٹک ٹک کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
টিক করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
piga kidude
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
tık tık sesi yapmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
똑딱거리다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
berdetak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
לתקתק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
टिक करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
ตีระฆัง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
tikken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
fare tic tac
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
fazer tique-taque
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
发出滴答声
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
tykać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
тикати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
ticken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
тикать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تیک زدن
تصویر تیک زدن
hacer tictac
دیکشنری فارسی به اسپانیایی